هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو
هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو

گوشی ها خاموش

یادم می یاد تابستان سال 69 یک مجلّد از یک سال چاپ مجله بانوان ( سال 1356 ) به دستم رسید خواندن این مجله ها تأثیر زیادی روی من گذاشت چون اولا بسیار سرگرم کننده بود طوری که گاهی صبح پس از صرف صبحانه مشغول مطالعه می شدم و تا موقع نهار ادامه می دادم. با مطالعه این مجلات متوجه روند مدرنیزاسیون پهلوی در حوزه فرهنگ شدم. داستانهای زیادی در این مجله بود که جز تصویر مبهمی از آنها چیز زیادی به خاطرم نمانده است اما یک داستان را با جزئیات در خاطر دارم حتی عنوانش نیز در یادم مانده است « مادر بزرگ تو روی ما را سفید کردی » این داستان از زبان مادری نقل شده بود که با وجود آن که خودش از بخش متجدد جامعه بود اما فریاد اعتراضش علیه این روند بلند شده بود. داستان از این قرار بود که این مادر عزیز قصد داشت پسر شاخ شمشادش را برای ادامه تحصیل به آمریکا بفرستد و برای این که پسرش علقه های فامیلی را حفظ کند او را مجبور کرده بود که بر خلاف میلش از تک تک فامیل خداحافظی کند. از قضا این برنامه مصادف شده بود با برگزاری مسابقات جام جهانی فوتبال در آلمان که با قهرمانی آلمان هم به پایان رسید( بازی فینال بین آلمان و هلند برگزار شد ). 

   این مادر تعریف می کند که چطور همه بی توجه به عزیزی که قرار است ترکشان کند در تمام مدت حضورش از بازیها صحبت می کردند و پسر جوان که به فوتبال علاقه ای نداشت در تمام مدت به کفشهای واکس زده اش نگاه می کرد وای به وقتی که این دیدار خانوادگی هم زمان با بازیی از مجموع بازیهای جام می شد که در این صورت همه پای تلویزیون جمع می شدند بی توجه به حضور مهمان و عزیزی که قرار است به سفر برود. تنها کسی که از این نازنین به گرمی استقبال کرد و با وجود آن که چیزی از رشته تحصیلی او و این که می خواهد در خارج از کشور چه کار کند نمی دانست اما از دلیل سفر و جزئیاتش سؤال می کند و با گرمی مهربانی از آنها پذیرایی می کند و دست آخر هم با رد کردن آنها از زیر قرآن برایشان عاقبت به خیری و عافیت طلب می کند و جوان مسافر شادمان از این مواجهه صمیمی منزل مادر بزرگ را ترک می کند.

    آیا به مهمانیهای این دوره و زمانه دقت کرده اید اولا که سال تا سال یکدیگر را نمی بینیم وقتی هم که بعد از یکسال دور هم جمع می شویم اغلب سرمان توی گوشیها و تبلتهایمان است و دریغ از یک دم هم دلی و همراهی وای به وقتی که در این جمع نابسامان فرد مسنی حضور داشته باشد، آیا هرگز فکر کرده اید که چقدر تحمل این فضا برای او مشکل خواهد بود؟

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 14:50

به به....چه عجب!!!!!!!!!!!!!!
به وبلاگ خودتون افتخار دادین،مطلب جدید نوشتین

به نظرم،محبت آدمها به هم کم شده و از در کنار هم بودن لذتی که باید ببرن،نمیبرن...رقابت ها و چشم و هم چشمیها،گرونی،آلوده شدن مردم به کلک و دغل و از دست رفتن صفای قلبی باعث دوری آدمها از همه....
دلیلش تکنولوژی نیست
البته به نظر من اینطوری میاد
اتفاقا پدر بزرگ ومادربزرگ و هر بزرگتر پا به سن گذاشته ای،حضورشون پر از انرژی + و باید هواشون داشت...

سلام
ببخش دیگه گرفتاریه و غیره و ذلک کار کتابم برام توی اولویته وبلاگ که مال خودته کلیدشم که داری یک وقتی مطلبی به نظرت مناسب میاد بذار روی چک نویس من بعد می بینم اگه مناسب بود می ذارم روی وب.
در خصوص نظرت باید بگم منم نگفتم تمام دلیلش تکنولوژیه ولی به هر حال عادت بدی داره در دور هم جمع شدنهای گاه به گاه به وجود میاد.

فیروزه سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 14:02 http://www.firouzeh.blogsky.com

جالب بود واقعا هم همینطوره و متاسفانه همه دیدارها دروغ شده اما خوب یه چیز جالب خدمتتون بگم : طایفه من اهل دیاری هستند که روابط خویشاوندی مون خیلی صمیمیه . هر چند تهران ما رو از هم دور کرده اما هر وقت فرصت باشه تو خونه یک زن عموی باقیمانده جمع می شیم و با هم هستیم . هنوز با دخترعموها همدیگر رو خواهر صدا می زنیم و هنوز صمیمیت سر جاشه دوستی ها دیدارها . اما اون هم با بزرگ شدن بچه های فامیل و بی ادبی ها و ... داره کمرنگ میشه. با همه اینها محرم همدیگر رو توی تکیه می بینیم . تو جشن ها تو شب یلدا و تو هزار و یک مورد با هم هستیم ولی قبول دارم متاسفانه همه چیز داره عوض میشه .

سلام فیروزه خانوم
درود بر شما و خانواده شما خیلی عالیه کمتر کسی در وضعیت کنونی اونم توی تهران از چنین موهبتی برخورداره من در حال برنامه ریزی برای تحکیم چنین ارتباطاتی در فامیل خودم هستم اگر موفق شدم بهت اطلاع می دم که تو هم این کار را در فامیلتون شروع کنی در ارتباط باش.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد