هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو
هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو

سنت یا مدرنیته؟ مسئله این است.

   سالها پیش وقتی که من مشغول تحصیل در رشته کشاورزی بودم، همیشه به خودم و دوستان هم رشته ای می گفتم: « مشکل اصلی کشور ما کشاورزی صنعت یا چیزهایی از این قبیل نیست، مشکل اصلی کشور ما فرهنگ است ». این باور مرا بر آن داشت که پس از فراغت از تحصیل در رشته کشاورزی و برای ادامه تحصیل یکی از رشته های علوم انسانی را انتخاب کنم، تا با هماهنگ کردن رشته تحصیلی و دغدغه های شخصیم به امید خدا بتوانم نخست خودم را اصلاح کنم، و سپس به اصلاح جامعه درب و داغونمان همت گمارم. الان از آن زمان بیش از دوازده سال می گذرد، و من به عنوان یک نیروی فرهنگی در کشور مشغول کار هستم، و تبعا نگاهم به این موضوع دقیق تر شده است. سؤال من از همه کسانی که این متن را می خوانند این است به نظر شما مشکل اصلی فرهنگ کشور ما چیست؟  

   به نظر من مشکل اصلی فرهنگ ما در چالش هویتی است که بر اثر عدم تجانس عناصر اصلی هویت ایرانیان در جامعه ما بروز کرده، به طور دقیق منظورم عدم تجانس بین سنت و مدرنیته است، ما به طور غالب یک جامعه سنتی هستیم، که در مقابل مدرنیته و توانمندیهای آن کم آورده ایم، و حال در اثر تقابل و تضاربی که بین مدرنیته و سنتهای جامعه ما پیش آمده و ضربه کاریی که دریافت کرده ایم، در یک شوک و یا بهتر بگویم در یک حالت بلاتکلیفی بین سنت و مدرنیته قرار گرفته ایم و هیچ چیزی بدتر از این حالت نیست. این گیر کردن بین سنت و مدرنیته آفت اصلی جامعه ماست، و باعث گردیده ثبات و تعادل اجتماعی ما بر هم بخورد، زیرا یک زمان به دامن مدرنیته می غلتیم، و زمان دیگر به سنتها پناه می بریم. واضح است که یک جامعه بی ثبات هرگز نمی تواند، به ایجاد ساختارهای مناسبِ فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی و... همت گمارد. 

   به نظر شما راه حل مناسب برای گذر از این بحران چیست؟ 

معجزاتی که هر بیست سال یکبار در زندگی پیش می آید

دو اتفاق فوق العاده ظرف یک سال اخیر برایم افتاده که دوست دارم شما را در آن با خودم شریک کنم، نخست این که پارسال فکر کنم حدود اردیبهشت ماه بود که یکی از دوستان دوران کودکیم که از کودکستان تا نوجوانی با هم دوستان بسیار صمیمی بودیم و قریب بیست سال بود که به علت مهاجرت او به آمریکا از هم بی اطلاع بودیم را در یکی از شبکه های اجتماعی پیدا کردم و بعد از این همه سال دوستیمان را تجدید کردیم و اوقات بسیار خوبی را در دیماه پارسال باهم گذراندیم، که شرح این ماجرا در این مجال نمی گنجد، هر چند در حال حاضر مجدد ارتباطم با این دوست نازنین دوباره کم شده، و مدتی است که مرا از خودش بی خبر گذاشته، اما حضورش مجددش در زندگیم یک نقطه عطف به حساب می آید که امیدوارم به لطف خدا قدر دان این بازگشت باشم، و ابتدا از خدای خودم و سپس از دوست نازنینم برای همیشه به خاطر این لطف سپاس گزارم. و امیدوارم هرگز این لطف و خوبی خدا و دوستم را فراموش نکنم. 

   اما علت این که تصمیم گرفتم این ماجرا را برای شما بگویم این است که روز یکشنبه همین هفته اتفاق مشابهی افتاد، جریان از این قرار بود که در محل کارم نشسته بودم و ناگهان تلفن زنگ زد، از نگهبانی دم در گفتند، یک نفر آمده و با شما کار دارد ولی خودش را معرفی نمی کند، از نگهبان خواستم که تلفن را به او بدهد، تا ببینم کیه.  

   فردی از آن سوی خط پس از سلام و علیک و حال و احوال پرسی گفت:  

ـ من از دوستان دوران دبستانت هستم، که دو سال هم کلاس بودیم، و بعد از هم جدا شدیم خیلی دنبالت گشتم که پیدات کنم، آخر فهمیدم که اینجا کار می کنی و آمدم که ببینمت. 

ـ  استمون؟ 

ـ اسمم را نمی گم می خوام ببینم می شناسی یا نه؟ 

   به طبقه هم کف رفتم، جوان قد بلند و خوش تیپی بود، که همان نگاه اول به نظرم آشنا آمد، ولی هر چی به ذهنم فشار آوردم، نتوانستم با دوستان دوران دبستانم تطبیقش بدم، گرم و صمیمی به صحبت و مرور خاطرات ایام کودکی پرداختیم، که در این حین یادآوری امتحانات نهایی سال پنجم دبستان ناگهان در ذهنم جرقه زد، او آخرین کسی بود که در آخرین روز دبستان فاصله محل امتحان تا خانه را در کنارش پیموده بودم، و بعد از آن هرگز ندیده بودمش. و حالا بعد از 25 سال او در کنارم بود، نامش کاوه آهنگر است. حضورش برایم بسیار عزیز و یاد آور کودکی و پاکی از دست رفته ام است.  

   راستی قراره با کاوه و چندتا از دوستای دیگه دوران دبستان که هنوز ارتباطم را با آنها حفظ کرده ام، روز جمعه افطاری دور هم جمع بشیم، همه شما مهمان دعای خیر ما سر سفره افطار هستید. قدر دوسیتاتونو بدونین که با هیچ چیز جز رضای خدا قابل معامله نیست.

با گاندی

اگر هر فرد فقط چیزهایی را نزد خود نگه می داشت که واقعا به آنها نیازمند بود، هیچ انسانی از فقر رنج نمی برد.

چند سخن حکیمانه ( قسمت بیست و نهم )

امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند:  

   یا دانشمند باشید یا جویای دانش که اگر هیچ یک از اینها نباشید، پیرو باد می شوید. 

 

   اگر انسان فهمیده یا در جویای فهم نباشد، آنگاه این جو اجتماعی است که او را چون کاهی بی قدر و مقدار به هر سو که بخواهد می برد. و در زمانه ما وظیفه اصلی جو سازی به عهده رسانه ها و در رأس آنها تلویزیون است. اصلا به نظر می رسد، اشاره روایات اسلامی به ظهور فردی به نام دجّال در آخرالزّمان که یک چشم در پیشانی دارد، و با ساز و آواز و جادو و جمبل مردم را به دنبال خود می کشد، و تنها مؤمنان حقیقی هستند، که از آن پرهیز کرده لعنتش می کنند، مانیتور تلویزیون است. و انصافا چه بد رسانه ایست این تلویزیون. آمار نشان می دهد، که 80% اوقات فراغت مردم ایران صرف تماشای تلویزیون می شود، و در برخی خانواده ها تلویزیون در تمامی ساعات بیداری افراد خانه روشن است.  

   اما این که چگونه می شود، از جو گیر شدن رها شد، و دانشجو ماند یا دانشمند شد. در قرآن توصیه بسیار شایسته ای به افراد جویای حقیقت شده، و به ایشان بشارت داده شده است: 

فبشر عبادی اللذین یستمعون القول فیتبعون احسنه 

بشارت باد بر بندگانی که سخن ها را می شنوند و بهترین آن را انتخاب می کنند. 

 

امام صادق ( علیه السلام ) نیز برای زمان ما توصیه ای دارند مبنی بر این که در زمانی که حق و باطل ممزوج شده، و تشخیص حق از باطل دشوار است، آراء را در مقابل هم قرار دهید ( تضارب آراء ) تا از این تقابل حق از باطل مشخص شود.

ستنهای فراموش شده

 در سنتهای اقوام گذشته با توجه به ملزومات و ضرورتهای زندگی بشری مراسمی طراحی شده بود، برای شادی کردن، برای مرثیه خواندن و عزاداری کردن، و برای ریاضت کشیدن و خود را از اضافات پاک کردن. این قبیل مراسم برای احیای روح و جان انسان و تجدید قوا برای تداوم حیات انسانیش لازم بود، اما متأسفانه زندگی مدرن تمام این مراسم را از حیات بشری ربوده و تنها او را با سرگرمیهای خود فراموش کن تنهای تنها حتی بدون اعتقاد راستین به خدا رها کرده.