هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو
هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو

شوتیست


     درگذشت ناصر ملک مطیعی ناخودآگاه مرا یاد جان وین و فیلم شوتیست دان سیگل انداخت. تا آنجا که اطلاعات سینمایی من اجازه می دهد، این فیلم مرثیه ای است برای خرده فرهنگی در آمریکا که الهام بخش سینمای وسترن در تاریخ این صنعت است. مرثیه ای برای نسلی از شجاعان که با حیات آزاد خود و با چابکی در هفت تیر کشی، در قلب حوادث غرب وحشی به حیات خویش ادامه می داد و با رشد و توسعه تمدن در آمریکا، زیست بوم آنها هر روز محدودتر می شد تا آنجا که دیگر در این ساختار جدید فرهنگی جایی برای آنان جز در موزه ها وجود نداشت. به علاوه این فیلم مرثیه ای برای جان وین است که آخرین بازیش را در این فیلم انجام می دهد. او در این فیلم نقش « جی بی بوکز » را بازی می کند که با بیماری سرطان دست به گریبان است. این در حالی است که جان وین نیز در حین بازی در فیلم از سرطان رنج می برد. در سکانس آغازین فیلم هنگامی که بوکزِ پیر و بیمار به شهر وارد می شود، پسرک روزنامه فروشی مرگِ ملکة ویکتوریا را فریاد می زند. مرگ این ملکة مقتدر ـ که آفتاب در سرزمینش غروب نمی کرد ـ بیانگر غروب امپراتوری بریتانیا و آغاز دوران جدیدی در جهان است که تصادفا با آغاز قرن بیستم میلادی مقارن است. هرگز فراموش نمی کنم دوبلر معروف نقش جان وین زنده یاد ایرج دوست دار هنگامی که « بوکز » روزنامه ای می خرد تا از محتوای خبر مطلع شود، تیتر درشت صفحة یک روزنامه را از زبانِ بوکز این گونه روایت می کند: « ملکه مرد، خُب الحمدُ لله، شاه زنده باشد، اِوا خدا نکنه ».

     در همین آغاز، عوامل تولید فیلم مخاطب را متوجه می کنند که دنیا وارد عصر پساویکتوریایی شده است و قواعد بازی در این دوران به طور چشمگیری تغییر خواهد یافت و از جمله چیزهایی که با مرگ ملکة ویکتوریا خواهد مرد خرده فرهنگ کاوبویی در آمریکاست که فیلم روایتی از خاتمة این سبک زندگی است. در سکانس پایانی فیلم شاهد هستیم که نسل بعد از بوکز، با وجود آن که سودای قهرمانی در سر دارد با اشارة پیشکسوت در حال احتضارش (بوکز) و در مقابل چشمان نگران مادرش اسلحه از دست می اندازد و راه جدیدی در زندگیش می گشاید که در آن اسلحه کارایی ندارد و همین امر باعث می شود « بوکز » با آرامش بمیرد. 

    مرگ ناصر ملک مطیعی در سال 1397 و پیش از آن مرگ فردین در سال 1379، یاد آور مرگ جان وین در 1979 و فیلم شوتیست است. این دو اسطوره تاریخ سینمای ایران، نمایندة سبکی از فیلم سازی بودند که به فیلم فارسی معروف است. این سبک از فیلم سازی بر گِرد عناصری چون مبارزة یک تنه با ظلم و تجاوز و  عدم مصالحه با ظالمان، برخورداری از غیرت و جوانمردی و ناموس پرستی می گردد. این افراد نمایندة بخش مهمی از فرهنگ ایرانی بودند که عناصر فرهنگی مورد اشاره در جانشان ریشه دارد و اصلی ترین ظهور این ریشه ها نزد خرده فرهنگ هایی چون لاتی، جاهلی و عیاری قابل سراغ است و در رأس همة آنها فرهنگ عاشورا در نزد ما ایرانیان است که با چنین عناصری کاملا آمیخته است. این قرابت فرهنگی سبب شد که فیلم فارسی مورد توجه مردم ایران باشد و به گمان من نمی توان از نقش این خرده فرهنگ ها و این سبک فیلم بر حوادث تاریخ ساز این کشور نظیر انقلاب و جنگ تحمیلی هشت ساله غفلت کرد. حال سؤال این است آیا همان طور که شوتیست روایتی از پایان یک دوران و پایان جان وین بود، مرگ ملک مطیعی، فردین و نسلی که آن فرهنگ را نمایندگی می کنند نیز چنین حکایتی دارد؟ و بیانگر آغاز دورانی است که باز هم شاید به طور کاملا تصادفی مصادف با آغاز قرن پانزدهم هجری شمسی در تاریخ ملت ایران است؟ و آغاز این قرن به معنای پایان دوران سلطة فرهنگی نسلی است که سودای قهرمانی و قهرمان پروری در سر دارد؟ آیا قرن پانزدهم و افق 1404 جامعة ایران حکایت ظهور نسل جدیدی در جامعه ایران است که دیگر در جستجوی قهرمان نیست بلکه در جستجوی راه جدیدی برای حل مشکلات خود می باشد؟ 

     پاسخ این پرسشها برایم مبهم است اما تاریخ همواره گواه آن است که لازمة ظهور و توسعة گونه های جدیدِ زندگی حذف گونه های غالب بوده است چنانچه لازمة توسعة گونه های هوشمند پستانداران در روی کرة زمین ـ و در رأس آن انسان ـ حذف خزندگان عظیم الجثه یا دایناسورها بوده است. لازمة تولد اروپایِ جدید غلبة فرهنگ بورژوازی بر فرهنگ اشرافی ـ فئودالی بوده است که از دل آن خرده فرهنگ شوالیه گری متولد می شده است. سروانتز در کتاب دن کیشوت مرثیة آمیخته با طنز خود را تقدیم به این شوالیه های قهرمان می کند و این اثر در تاریخ سینما به روایتهای گوناگون اکران شده است. همین مرثیه را حاتمی کیا در فیلم موج مرده محصول 1379 برای نسل نخست انقلاب سر می دهد جالب ترین صحنه زمانی است که حاج مرتضی راشد که نقش آن را پرویز پرستویی بازی می کند با مشت به ناو آمریکایی حمله می کند و ناخودآگاه انسان به یاد دن کیشوت می افتد که با نیزه به آسیاب بادی حمله می کند.

     لازمة تولد ژاپن مدرن استحالة فرهنگ سامورایی و نظام امپراتور خدایی ژاپن، در ساختار جدید تمدن ژاپنی است. فیلم آخرین سامورایی نیز حکایت هجوم ارتش مدرن ژاپن به آخرین قبایل سامورایی است. اگر کشور ما نیز قصد دارد به اهداف سند چشم انداز و افق توسعة خود در قرن پانزدهم برسد ناگزیر است با نسلی وداع کند که هنوز سودای قهرمانی در سر دارد و می خواهد دیوِ ظلم و ستم را با هر وسیله ای حتی با دستان خالی از پای در آورد. البته این به معنای پایان قهرمانی و قهرمانان در تاریخ بشر و ایران زمین نیست بلکه به معنای ضرورت ظهور گونة جدیدی از نسل قهرمانان است که شیوه های جدیدی برای ابراز جوهر وجود خویش پیدا می کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد