فرزانه آرزوهای دور و دراز ندارد، رها و عاری از تعلق زندگی می کند.
اکنون را به تمامی می زید، و از صداهای مزاحم که او را به این سو و آن سو می خوانند، پرهیز می کند.
او تنها به صدای خدا گوش می دهد، که همان صدای وجدان، فطرت، یا عقل اوست. او این صدا را خوب می شناسد، و تنها از آن پیروی می کند.
بنابراین فرزانه هیچ کار نا تمامی ندارد، آرام و آسوده است.
انسانهای عادی همیشه در تکاپو هستند، بدون آن که بدانند دقیقا دنبال چه هستند، پس همیشه احساس می کنند، کارهای ناتمام زیادی وجود دارد. و هرگز احساس آسودگی و رضایت از زندگی نمی کنند؛ و هیچ گاه آرامش ندارند.
سلام.وب جالبی دارین .خوشحال میشم یه سری هم به من بزنید