هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو
هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو

معجزاتی که هر بیست سال یکبار در زندگی پیش می آید

دو اتفاق فوق العاده ظرف یک سال اخیر برایم افتاده که دوست دارم شما را در آن با خودم شریک کنم، نخست این که پارسال فکر کنم حدود اردیبهشت ماه بود که یکی از دوستان دوران کودکیم که از کودکستان تا نوجوانی با هم دوستان بسیار صمیمی بودیم و قریب بیست سال بود که به علت مهاجرت او به آمریکا از هم بی اطلاع بودیم را در یکی از شبکه های اجتماعی پیدا کردم و بعد از این همه سال دوستیمان را تجدید کردیم و اوقات بسیار خوبی را در دیماه پارسال باهم گذراندیم، که شرح این ماجرا در این مجال نمی گنجد، هر چند در حال حاضر مجدد ارتباطم با این دوست نازنین دوباره کم شده، و مدتی است که مرا از خودش بی خبر گذاشته، اما حضورش مجددش در زندگیم یک نقطه عطف به حساب می آید که امیدوارم به لطف خدا قدر دان این بازگشت باشم، و ابتدا از خدای خودم و سپس از دوست نازنینم برای همیشه به خاطر این لطف سپاس گزارم. و امیدوارم هرگز این لطف و خوبی خدا و دوستم را فراموش نکنم. 

   اما علت این که تصمیم گرفتم این ماجرا را برای شما بگویم این است که روز یکشنبه همین هفته اتفاق مشابهی افتاد، جریان از این قرار بود که در محل کارم نشسته بودم و ناگهان تلفن زنگ زد، از نگهبانی دم در گفتند، یک نفر آمده و با شما کار دارد ولی خودش را معرفی نمی کند، از نگهبان خواستم که تلفن را به او بدهد، تا ببینم کیه.  

   فردی از آن سوی خط پس از سلام و علیک و حال و احوال پرسی گفت:  

ـ من از دوستان دوران دبستانت هستم، که دو سال هم کلاس بودیم، و بعد از هم جدا شدیم خیلی دنبالت گشتم که پیدات کنم، آخر فهمیدم که اینجا کار می کنی و آمدم که ببینمت. 

ـ  استمون؟ 

ـ اسمم را نمی گم می خوام ببینم می شناسی یا نه؟ 

   به طبقه هم کف رفتم، جوان قد بلند و خوش تیپی بود، که همان نگاه اول به نظرم آشنا آمد، ولی هر چی به ذهنم فشار آوردم، نتوانستم با دوستان دوران دبستانم تطبیقش بدم، گرم و صمیمی به صحبت و مرور خاطرات ایام کودکی پرداختیم، که در این حین یادآوری امتحانات نهایی سال پنجم دبستان ناگهان در ذهنم جرقه زد، او آخرین کسی بود که در آخرین روز دبستان فاصله محل امتحان تا خانه را در کنارش پیموده بودم، و بعد از آن هرگز ندیده بودمش. و حالا بعد از 25 سال او در کنارم بود، نامش کاوه آهنگر است. حضورش برایم بسیار عزیز و یاد آور کودکی و پاکی از دست رفته ام است.  

   راستی قراره با کاوه و چندتا از دوستای دیگه دوران دبستان که هنوز ارتباطم را با آنها حفظ کرده ام، روز جمعه افطاری دور هم جمع بشیم، همه شما مهمان دعای خیر ما سر سفره افطار هستید. قدر دوسیتاتونو بدونین که با هیچ چیز جز رضای خدا قابل معامله نیست.

نظرات 1 + ارسال نظر
doostet دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:41

che dastane zibaee. bayare man ham in mojeze etefagh oftade va hich vaght on dooste gomshodamo dobare gom nemikonam.

گم نشی ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد