هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو
هنجار هستی

هنجار هستی

چیزی شبیه تائو

مشاهدات در راهبیمایی روز قدس

  • سلام

   امروز طبق روال هر سال برای راهپیمایی روز قدس به انقلاب رفتم. نه به این خاطر که به دعوت سران اصلاح طلب پاسخ گفته باشم، و نه به این خاطر که باسیاست خارجی نظام در خصوص دفاع از مظلومان و مستضعفان دنیا کاملا موافقم، بلکه به این خاطر که معتقدم این روز فرصت مناسبی است برای کسانی نظیر من که می خواهند، با مظلومان سراسر جهان، در ایران، فلسطین یا هر کجای دیگر همدردی کنند، ولی دستشان به جایی نمی رسد. از سوی دیگر علاقمند بودم تا از نزدیک شاهد تقابل اجتماعی  در این روز باشم، چرا که راهپیمایی که توسط حکومت هر سال برنامه ریزی و اجرا می شد، امسال قرار بود، که علیه دولت مورد استفاده قرار گیرد.

   به این منظور ساعت 11 درخیابان انقلاب با جمعیت همراه شدم. جمعیت فشرده نبود، شعارهای پراکنده ای هم داده می شد، بیشترین چیزی که جلب نظر می کرد، پلاکاردها و پوسترهایی بود که دست مردم مشاهده می شد. از سوی دیگر از طرفداران موج سبز نیز اثری در بین جمعیت مشاهده نمی شد، آنها به صورت پراکنده در گوشه و کنار خیابان ایستاده یا نشسته بودند.

   در همین احوال جوانی بر خلاف نظر رهبری که : « در این روز جز شعار در خصوص فلسطین شعار دیگری داده نشود » ناگهان فریاد زد: « مرگ بر کروبی »، این فریاد او باعث شد، چند نفر دیگر  هم شعار علیه سران اصلاح طلبان را شروع کنند. این حرکت با اعتراض چند مرد میان سال که به لحاظ ظاهری فرقی با دیگر تظاهر کنندگان نداشتند، شد. اعتراض آنها سبب شد، شعار علیه اشخاص به شعار « مرگ بر منافق » تغییر کند. این تقابل نشان داد که طرفداران موج سبز در دل جمعیت پراکنده هستند، و آمده اند، که با مظلومان فلسطین هم دردی کنند.

صدا و سیما هم در اطراف با نصب سکوهایی در حال فیلم برداری از جمعیت بود، روی بعضی از سکوها هم ترتیب برنامه های شاد، خصوصا برای کودکان داده شده بود، که در این مکانها جمعیت بیشتری تجمع کرده بود.

   برخی جوانان هم در گوشه و کنار خیابان و در کنار مأموران نیروی انتظامی مشغول نوشیدن آب یا خوردن بیسکویت بودند. این وضعیت در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان گواه این بود، مأموران دستور داشتند، که حتی المقدور با مردم درگیر نشوند. در همین اثناء از یکی از مأموران نیروی انتظامی شنیدم: « اینجا خبری نیست ».از یک مرد میان سال که مشغول توزیع پوستر بین مردم بود شنیدم: « موسوی آمد، یک مشت از این دخترای اجق وجق دورش جمع شدند، بعد مأمورا ریختند زدنش کردنش توی ماشین و رفت ».

   حوالی خیابان فلسطین به دلیل مشغله تصمیم گرفتم از راهپیمایان جدا شوم، اما تعدادی سرباز وظیفه نیروی انتظامی دستهای خود را بهم داده بودند، و مانع از خروج مردم می شدند، به یکی از آنها گفتم: « کار دارم باید بروم‌ » گفت: « از جناب سروان بپرس »، به سروان گفتم او هم با اشاره به من اجازه داد از میان دست سربازان عبور کنم.

   از خیابان فلسطین به سمت بالا به راه افتادم تا به حوالی میدان ولی عصر رسیدم، اینجا وضعیت رامتفاوت دیدم. نیروهای بسیجی به همراه لباس شخصی ها که امروز تقریبا متحد الشکل شده بودند، و اغلب پیراهنهایی به رنگ آبی روشن یا خاکستری روشن به تن داشتند، در کنار برخی روحانیون جوان دایره میدان را در اختیار داشتند، و موج سبزیها در حاشیه میدان ایستاده بودند. و عصبی به نظر می رسیدند. از یکی پرسیدم: « موضوع چیست؟ » گفت: «‌ به مردم حمله کردند ». مأموران سعی می کردند مردم را از اطراف میدان متفرق کنند، اما مردم به تشرهای آنان توجه نمی کردند. یکی از لباس شخصی ها به یک دختر خانم گفت: «‌ اینجا واینستا » او در پاسخ گفت: « وایسادن من به شما ربطی ندارد ». مأمور گفت: « می خوای بیان ببرنت؟ ». دختر با جسارت گفت : « آره ». مأمور هم چیزی نگفت و رفت.

   مأموران که دیدند، مردم را نمی توانند متفرق کنند، دوباره به سمت مردم حمله کردند، و اگر کسی مقاومت می کرد، با اسپری فلفل و یا باتوم آنها مواجه می شد. در همین اثنا درگیریهایی هم بین پسران جوان و آنها پیش می آمد، که معمولا بامیانجیگری مردم، یا خود مأموران خاتمه می یافت. مأموران موفق شدند، مردم را قدری پراکنده کنند، ولی مردم این گوشه و آن گوشه مجدد تجمع کردند. حمله مجدد مأموران بر خشم مردم افزوده بود، لذا مأموران از درگیری اجتناب کردند، و کوشش می کردند، با عتاب و خطاب مردم را از محل پراکنده کنند. این موضوع به درگیریهای لفظی منجر می شد، و اغلب این قبیل درگیریها بین خانمها و مأموران رخ می داد. خانمها متأسفانه بعضا حرفایی می زدند، که به نظر نا مناسب می رسید؛ و این صحبتها مأمورانی را که کوشش می کردند، آرام باشند، به شدت خشمگین می کرد. مثلا خانمی خطاب یه مأموری که کوشش می کرد او را از محل دور کند، گفت: « ما که کاری نداریم، ما آمده ایم بگوییم چرا برادر کشی دیروز پانصد نفر را کشته اند‌ ».به نظر می رسید مأموران در برخورد با مردم آموزش دیده بودند؛ و دستور داشتند حتی المقدور از درگیری اجتناب کنند، از سوی دیگر به شکلی هر کدام برای کاری تعیین شده بودند، مثلا لباس شخصیهایی که پیراهن خاکستری داشتند، بیشتر در درگیریهای لفظی شرکت می کردند، و آنهایی که پیراهن آبی داشتند، بیشتر در درگیریهای فیزیکی. و گروه دیگری هم که جلیقه هایی با آرم بسیج به تنشان بود، بیشتر سعی می کردند، فضا را آرام کنند. جوان بسیجیی در جمع آنها بود که رفتار مناسبی داشت. مرتبا سعی می کرد، با دعوت به آرامش همکارانش از درگیری آنها با مردم جلوگیری کند.

   من در تمام این مدت آرام در گوشه ای ایستاده بودم و نظاره گر اوضاع بودم. چند بار گذری به من اخطار دادند که نایستم. ولی من توجه نکردم. بعد از مدتی همان جوان بسیجی که ذکر خیرش بود، جلو آمد وگفت: « برادر لطفا نایستید، یک عده هستند که امروز می خواهند ما و شما را مقابل هم قرار دهند». من در پاسخ گفتم: «‌ من مقابل شما نیستم، از خود شما هستم، من که کاری ندارم، نه شعار می دهم، نه اخلال می کنم، فقط ایستاده ام و نگاه می کنم». گفت: « من کاری ندارم، شما لطف کنید و اینجا نایستید » . در همین حین یکی از لباس شخصیهای پیراهن آبی به سمت من آمد و گفت : « تو نمی خوای بری » من هم گفتم: « نه » او که از پاسخ من خشمگین شده بود، به سمت من حمله کرد، که همکارانش خصوصا همان جوان بسیجی از بروز درگیری جلوگیری کردند. بعد از مدتی او که آرامتر شده بود، دوباره به طرف من آمد و بعد از یک بگو مگوی مختصر گفت: « خواهش می کنم برو، خواهش که خوبه »، من هم گفتم: « من خواهش می کنم شما بروید » این حرف من سبب عصبانیت مجدد او شد با خشم یقه کت مرا گرفت و شروع به کشیدن کرد، مردمی که اطراف ما جمع شده بودند، با فریاد از طرف مقابل کت مرا گرفتند، و مانع او شدند، همکارانش هم او را از من جدا کردند، و بردند. بلا فاصله جوان قوی هیکل لباس شخصی پیراهن خاکستریی جلو آمد و با من مشغول صحبت شد، ما آرام در حال گفتگو بودیم که متأسفانه خانمی که پشت سر من بود گفت: « آقا برو، ما جای دیگه تلاقی می کنیم»، من که از حرف این خانم ناراحت شده بودم خواستم به این خانم بگویم که: « تلافی یعنی چه، من با این برادرها مشکلی ندارم... »، که همان جوان شروع کرد سر خانم فریاد کشیدن، و به طرف آن خانم حرکت کردن، من سعی کردم او را آرام کنم، ولی فایده ای نداشت. دیگر جو بهم خورده بود، و من ایستادن را صلاح ندانستم، و محل را ترک کردم. 

    

   از یکی از فرعیها به سمت خیابان کریمخان به راه افتادم، تا به سمت متروی هفت تیر بروم و عازم منزل شوم. وقتی که به کریمخان رسیدم، با کمال تعجب دیدم که هزاران نفر از موج سبزیها در این خیابان تجمع کرده اند. این تجمع برایم باور نکردنی بود. مردم شعارهای مختلفی می دادند، و به سمت میدان هفت تیر در حرکت بودند. حضور آنها سبب شده بود که خیابان کریمخان و خیابانهای اطراف دچار ترافیک شدیدی شود. ماشینها هم با بوقهای خود با جمعیت همراهی می کردند. همه شاد بودند و لبخند می زدند. بعضی وقتها هم به صورت ریتمیک دست می زدند و شعار می دادند. در بین راه نزدیک خیابان خردمند، باران زیبایی باریدن گرفت و هوا و فضا را لطیفتر کرد. در همین حال و هوا جمعیت به نزدیک میدان هفت تیر رسید، نیروهای عادی نیروی انتظامی در ورودی میدان مستقر شده بودند، و نظاره گر جمعیت بودند، تا جمعیت چشمشان به آنها خورد شعارها تغییر کرد:  

  • نیروی انتظامی سبز تو هم قشنگه. 
  • نیروی انتظامی حمایت حمایت.  

مأموران هم اغلب عکس العملی نشان نمی دادند، بعضی هم لبخند می زدند. من که دیگر به وردی مترو رسیده بودم جمعیت را ترک کردم و رفتم. اما بعد شنیدم که پس از اتمام نماز جمعه مأموران بسیاری به محل رفته اند، و جمعیت را با خشونت پراکنده کرده اند. و تعدادی نیز بازداشت شده اند.

به هر حال این روز پر از صحنه های زشت و زیبا بود.  و چه خوب است که مردم فهیم ایران بکوشند، که تعداد لحظه های زیبا را در زندگی روزانه شان بیشتر کنند. چه خوب است که ما ایرانیان بتوانیم فارغ از هر عقیده و مسلکی به صورت مسالمت آمیز در کنار هم زندگی کنیم، و در کنار هم بکوشیم که در سایه یک عزم ملی به آبادی و آزادی کشورمان همت گماریم.   

عید فطر بر همه ایرانیان مبارک

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهد شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:02

سلام هنجار هستی
چرا از خشونت مهار نشده ماموران که زیر آفتاب داغ بعد از باران دیروز ، قدس ،افسار گسیخته به جان جوانها افتادند و ماشینها را با باتوم خرد کرده و دختر جوانی را کشان کشان در حالی که به زور از موتور پیاده اش کردند و ماموری دست دور گلویش حلقه کرد و با خود به ،خدا می داند کجا،برد و.... نمی گویی.
من معتقدم اینها تربیت شده خشونت و بی تربیتی هستند.اینها قصدشان نابودی جوانان ومردم غیور ومتفکر وبا ارزش این سرزمین بی پناه وتخریب میراثهای گرانبهای فرهنگی،فکری،اجتماعی،تاریخی و.... این وطن زیر چکمه های آهنین خشونت ودروغ وظلم وفساد آشکار است.
به امید آنکه زنده بمانیم و با نظر خدای قادر قاهر ذلت و خفت دروغگویان یاوه سرای فاسد شیطان صفت این وطن را به جشن بنشینیم.
لعنه الله علی القوم الظالمین

سلام شاهد
البته من به خشونت اشاره کردم، ولی خوب حق با توست، نمی دانم چرا در این روز کذایی حتی به شیشه اتومبیلها هم رحم نکردند. خدا به آنها رحم نکند.
اما با بخش دوم گفتارت چندان موافق نیستم، که آنها می خواهند چنین دور نمایی که تو ترسیم کردی برای کشور ایجاد کنند. به هر حال جامعه ایران به طور فاحشی دچار یک دو گانگی فرهنگی شده. و هرکس که بخواهد این جامعه را مدیریت کند، نمی تواند بدون توجه به ساختارهای موجود این جامعه که دارای یک جمعیت کثیر سنتی و یک جمعیت کثیر تجدد خواه است، برنامه درستی برای مدیریت جامعه تنظیم کند. اگر افرادی مثل تو که به بخش متجدد جامعه متعلق هستند، نگاهشان به بخش دیگر جامعه تا این حد سیاه باشد، چنان که به فرض در آینده اداره جامعه را به دست بگیرند، لابد می خواهند در صورت اعتراضات بخش مخالف همین رویه را در پیش بگیرند، و متأسفانه با این وصف ایرانیان همواره باید در این جدال بی پایان هرگز رنگ آسایش و پویایی را نبینند، و جسم و جانشان در این آورد خسته و ملول گردد.

شاهد دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:11

سلام هنجار هستی
جواب یادداشت قبلیم رو که ندادی.ولی ما دوست داریم ،که با مرامی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد